تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22621
بازدید دیروز : 15274
بازدید هفته : 37895
بازدید ماه : 80865
بازدید کل : 11137716
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 4 / 4 / 1396

 


عکس پروفایل و عکس نوشته تبریک ولادت حضرت امام علی



51 - گفتگوی علی ( ع ) با اصحاب کهف


شریک بن عبدالله می گوید : پیامبر اکرم ( ص ) علی ( ع ) و ابوبکر و عمر را به سوی اصحاب کهف فرستاد و فرمود : سلام مرا به آنها برسانید .
وقتی که از نزد پیامبر ( ص ) بیرون رفتند ، آن دو به علی ( ع ) گفتند : جای آنها را می شناسی ؟
حضرت فرمود : پیامبر ما را جایی نمی فرستد . مگر این که خدا ما را به آنجا هدایت کند !
هنگامی که بر در غار رسیدند ، علی ( ع ) به ابوبکر گفت : ( تو سلام کن چون تو سالمندتر از ما هستی ) . او سلام کرد ولی به او جواب ندادند .
امام به عمر گفت : ( ای ابا حفص ( 57 ) تو سلام کن ، چون سن تو نیز از سن من زیادتر است ) .
عمر سلام کرد ولی به او نیز جواب ندادند .
اما وقتی که علی ( ع ) سلام داد ، جواب او را دادند و حضرت سلام پیامبر را به آنها رساند و آنها نیز بر پیامبر سلام رساندند .
ابوبکر گفت : از اینها بپرس . ابوبکر پرسید ، ولی با او سخن نگفتند عمر
نیز پرسید باز هم حرف نزدند ، به حضرت گفتند : ای اباالحسن ! تو سؤ ال کن .
حضرت فرمود : رفقای من می گویند : چرا جواب آنها را ندادید ، ولی جواب مرا دادید ؟
گفتند : ( ما فقط با پیامبر و وصی او سخن می گوییم ) . ( 58 )





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 4 / 4 / 1396

عکس پروفایل و عکس نوشته تبریک ولادت حضرت امام علی

 



50 - تکلم علی با مردگان یهود


از جابربن عبدالله رضی الله عنه نقل شده است که :
امیرالمؤ منین علی ( ع ) را در خارج کوفه دیدم پشت سر آن حضرت رفتم تا آن که آن حضرت به قبرستان یهود رسید . پس ایستاد و ندا کرد : ای گروه یهود ! شنیدیم که به آن حضرت از داخل قبرها جواب دادند : لبیک لبیک ، آن گاه فرمود : چگونه دیدید عذاب خدا را ؟ گفتند : به سبب نافرمانی ما نسبت به شما در عذاب خدا هستیم تا روز قیامت ، پس آن حضرت صیحه ای زد به صدایی مهیب که من از صدا بی حال شده به زمین افتادم ، پس از آن که به هوش آمدم با علی ( ع ) مراجعت کرده داخل کوفه شدیم علی ( ع ) داخل مسجد کوفه شد و من عقب سر آن حضرت بودیم و شنیدیم که می فرمود : نه به خدا قسم نخȘǙǙŠکرد نه به خدا نخواهد شد هرگز . عرض کردم : ای مولای من با چه کسی حرف می زنی در حالی که احدی را نمی بینم ؟
در این جا فرمود : ای جابر برهوت آشکار شد پس شیبوبه و حبتر را در حالتی که در عذاب بودند در داخل تابوت دیدم پس آن دو مرد مرا صدا زدند و گفتند : یا اباالحسن برگردان ما را به دنیا تا اقرار کنیم به فضل تو و اقرار کنیم به ولایت و امامت تو .
گفتیم : نه و الله نمی کنم و نه به خدا نمی شود این مطلب ابدا .
سپس حضرت این آیه را خواند : ( و لورد و العادوا لمانهوا و انهم لکاذبون . یعنی : اگر برگردانیده شوند بر همان طریقه ای که بودند برمی گردند و ایشان دروغگویانند ) .
ای جابر هیچ کس نیست که مخالفت وصی پیغمبر نماید مگر آن که به صورت انسان کوری به صورت افتاده است محشور می شود . ( 56


موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 4 / 4 / 1396

عکس پروفایل و عکس نوشته تبریک ولادت حضرت امام علی







49 - گفت وگوی علی ( ع ) با جمجمه انوشیروان


علی ( ع ) به مداین نزول اجلال فرموده به ایوان کسری و در خدمت آن حضرت جماعتی از اهل ساباط مداین و از جمله آنها شخصی
بود به نام دلف که پسر منجم کسرا بود چون ظهر شد فرمود : ای دلف بلند شو و همراه من باش . پس آن حضرت در غرفه های اطراف ایوان کسری تشریف می برد و می فرمود : دلف این مکان برای چنین چیز و آن غرفه دیگر برای چیز دیگر بوده است . دلف جواب می داد : به خدا قسم واقع همین است که می فرمایید گویا شما در زمان کسری بوده اید و مشاهده نموده اید که از آنها خبر می دهید .
سپس به یک جمجمه ای نگاه کردند ( یعنی سر مرده ای کهنه که گوشت های آن ریخته و استخوان آن مانده باشد ) سپس به بعضی از حضار دستور داد که این جمجمه را بردارید و خود در ایوان کسری تشریف آورد و در آن مکان نشست ، سپس دستور فرمود طشتی آوردند آب ریخت و در آن طشت و فرمود : جمجمه را بگذارید در طشت و گفت : قسم می دهم تو را ای جمجمه که مرا و خودت را معرفی بنمایی . پس آن جمجمه به زبان فصیح گفت :
شما امیرالمؤ منین و سید الوصیین و من بنده خدا پسر کنیز خدا کسری انوشیروان هستم . پس آن اشخاصی که با آن حضرت بودند از اهل ساباط به خانه هایشان رفتند و آنها را به چیزی که واقع شده بود و شنیده بودند از جمجمه خبر دادند پس اختلاف کردند در این که امیرالمؤ منین چه کسی است .
( مؤ لف گوید یعنی بعضی به خدایی علی ( ع ) قایل شدند و گفتند :
با جمجمه حرف نمی زند مگر خالق او ) بعضی از اهل ساباط به حضور علی ( ع ) آمدند ، در فردای آن روز عرض کردند : بعضی از مردمان به خدایی شما قایل شده اند و قلوب ما را نیز فاسد کرده اند به واسطه چیزی که خبر می دهند از شما .
پس علی ( ع ) آنها را احضار کرد و فرمود ، چه چیز باعث شد که شما این حرف را بگویید ؟
گفتند : شنیدیم کلام جمجمه و سخن گفتن آن را با شما و این کار شخصی نیست غیر از خدا از این جهت گفتیم چیزی را که گفتیم .
آن حضرت فرمود : از این کلام به سوی پروردگارتان برگردید .
گفتند : ما از گفته خود برنمی گردیم ، هر چه می خواهی کن . دستور داد که آتشی مهیا ساختند و آنها را سوزانیدند و دستور فرمود استخوان هایی که از آنها باقی مانده بود کوبیده بر باد دهند ، پس چنین کردند .
سه روز از این قضیه گذشت بعضی از اهل ساباط به نزد آن حضرت آمدند و گفتند : الله الله دریاب دین محمد ( ص ) را به درستی که آنها را که سوزاندی برگشتند به منزلهای خود از اول سالمتر و نیکوتر . حضرت فرمود : آیا چنین نیست که شما آنها را سوزانیدید با آتش و استخوان های آنها را کوبیدید و بر باد دادید ؟ عرض کردند : بلی چنین است . فرمود : خداوند آنها را زنده کرده است . در این هنگام اهل ساباط از مقام شامخ علی ( ع )متحیر شدند . ( 55 )





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 3 / 4 / 1396







44 - سلام پرندگان


دسته ای مرغابی بالای سر علی ( ع ) در هوا پرواز می کردند و صدا می کردند ، حضرت فرمود : به ما سلام می کنند ، منافقان به هم چشمک زدند ، فرمود : قنبر ! برو به این پرندگان بگو : نزد امیرالمؤ منین بیایید ، پس در صحن مسجد پایین آمدند ، و حضرت به لغتی که ما نمی فهمیدیم به آنها سخنی فرمود ، مرغ ها گردن به سوی او دراز کرده صدا کردند ، فرمود : به ما سلام کردند . ( 50 )






موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 3 / 4 / 1396

 





43 - گفت وگو با ماهیان


رود فرات طغیان کرد به اندازه ای که نزدیک بود خانه های کوفه بر اثر طغیان آب ، منهدم شود ، مردم از این بلا به حضرت علی ( ع ) پناهده شدند ، علی ( ع ) بر استر رسول خدا ( ص ) سوار شده و مردم در رکاب او می آمدند ، چون به کنار رود فرات رسید از مرکب پایین آمد ، وضو گرفت در گوشه ای که مردم او را می دیدند مشغول نماز شد و دعاهایی که بیشتر مردم می شنیدند قرائت فرمود ، سپس به طرف فرات رفت چوبی که در دست داشت بر آب زده فرمود : به خواست خدا کم شو ، آب آن قدر فرو رفت که ماهیان کف دریا دیده شدند ، بسیاری از آنها به حضرت علی ( ع ) به عنوان امیرالمؤ منین سلام کردند و عده ای از آنها از قبیل جری ، مارماهی ، زمار سخنی نگفتند ، مردم متعجب شدند که چرا بعضی سخن گفتند و برخی ساکت ماندند ، فرمود : خدای متعال ماهیان حلال گوشت را به سلام بر من امر کرد و ماهیان حرام گوشت را از گفتگوی با من ممانعت فرمود و این خبر مشهوری است و در شهرت به پایه گفتگوی گرگ با پیغمبر و تسبیح سنگ ریزه در کف دست آن حضرت و ناله درخت به آن جناب و سیر کردن
عده بسیاری را با غذای اندک می باشد و کسی که بخواهد به چنین معجزه ای اعتراض کرده و طعنه بزند مساوی با آن است که معجزات پیغمبر را قبول ننموده و اعتراض نماید . ( 49 )





 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 1 / 4 / 1396

 




41 - گفت و گوی علی ( ع ) با افعی

علی ( ع ) بر منبر جامع کوفه بودند ، ناگاه مردی برای وضو گرفتن از جا بلند شد .
آن شخص از مسجد بیرون رفت به سوی رحبه تا وضو بگیرد ، ناگاه مار بزرگی مانع او شد .
پس از مقابل آن مار فرار کرد و به خدمت علی ( ع ) آمد و قضیه را به آن حضرت نقل کرد . علی ( ع ) بلند شد و تشریف آورد نزدیک آن سوراخی که افعی در آن بود .
شمشیر مبارک را بر در سوراخ گذاشت و فرمود : افعی از این جا خارج شو . طولی نکشید که آن مار بیرون آمد و با آن حضرت صحبت کرد ، علی
( ع ) به آن مار عتاب کرد چرا مانع این مرد از وضو گرفتن شدی ؟ جواب داد : این مرد شما را چهارمین خلیفه می داند یعنی شیعه شما نیست . آن گاه امیرالمؤ منین ( ع ) به آن مرد فرمود : تو مرا خلیفه چهارم می دانستی ؟
پس آن مرد بر سر خود زد و اسلام خود را کامل نمود . ( 47 )




 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 1 / 4 / 1396

 





39 - تکلم با فیل


پیغمبر ( ص ) علی ( ع ) را برای جنگ با جلندا به عمان فرستاد ، جنگ عظیمی میان آنها روی داد ، تا این که فرمود : کندا ( غلام جلندا ) بر فیل سفیدی سوار شد و با لشکری که سی فیل همراه داشت به مسلمین حمله کرد ، علی ( ع ) از استر پیاده شد و سرش را برهنه کرد ، بیابان روشن شد ، نزدیک فیل ها رفت و سخنی با آنها گفت که ما نمی فهمیدیم ، بیست و نه فیل برگشته با مشرکین جنگیدند تا به دروازه عمان واردشان کردند و برگشتند و گفتند : یا علی ( ع ) ! ما همه به محمد ایمان داریم جز آن فیل سفید . پس حضرت بانگ بر او زد ایستاد و ضربتی بر او زد سرش را دور افکند و کندا از پشتش به پایین افتاد . ( 45 )





 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 1 / 4 / 1396




37 - آگاهی از بطن شتر


سلمان فارسی روایت کرده که : روزی خدمت پیغمبر ( ص ) بودم یک اعرابی آمد و گفت : ای محمد مرا از آنچه در شکم این شتر است خبر ده تا بدانم ، آنچه آورده ای حق است ، و به خدای تو ایمان آوردم و از تو پیروی کنم ، پس پیغمبر ( ص ) به علی ( ع ) رو کرد و فرمود : جوابش را بده ، علی ( ع ) مهار شتر را گرفت و دست بر سینه اش کشید ، سپس دستش را به آسمان بلند کرد و گفت : خدایا ! تو را به حق محمد و اهلبیتش ، و به اسم های نیکو و موجودات کاملت این شتر را به زبان آور تا ما را از آنچه در شکم دارد خبر دهد ، ناگاه شتر رو به علی ( ع ) کرد و گفت : یا امیرالمؤ منین ! روزی این مرد بر پشت من سوار بود و به زیارت پسر عمویش می رفت و با من مواقعه کرد و من از او آبستنم .
اعرابی گفت : وای بر شما این پیغمبر ( ص ) است یا او ؟
گفتند : او پیغمبر است و این وصی و پسر عموی او است .
اعرابی گفت : گواهی می دهم که معبودی جز خدا نیست ، و تو پیغمبر خدایی ، و از پیغمبر خواست که از خدا بخواهد ، شر
چیزی را که در شکم شتر است برطرف کند ، و خدا شر را از او گرداند ، و اسلام آن مرد نیکو شد .
راوندی فرموده : عادت این شتر این است که از مرد آبستن نمی شود ، ولی خداوند این عادت را در این جا برای معرفی پیغمبرش ایجاد کرد ، با این که ممکن است نطفه مرد تا آن وقت به همان هیئت در شکم شتر مانده و هنوز علقه ( : خون بسته ) نشده بود ، و خدا شتر را به سخن آورد تا صدق سخن پیغمبرش معلوم شود . ( 43 )





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 31 / 3 / 1396

 

 





35 - شهادت جامه یهودیان


استدلال علی ( ع ) در باطل بودن دین یهود این بود که به آنها فرمود : همانا ما را ( بر اثبات دین خود ) دلیلی است که آن معجزه روشن و واضح است ، آن گاه شتران یهود را صدا کرده ، فرمود : ای شتران برای محمد و وصی او شهادت دهید ، پس شتران بر یکدیگر سبقت گرفته ، گفتند : راست گفتی ، راست گفتی ای وصی محمد ، و این یهودیان دروغ گفتند .
حضرت فرمود : این یک نوع از شهودند ، ( آن گاه فرمود : ) ای جامه های یهود که بر تن آنهایید ، شهادت دهید برای محمد و وصیش ، پس همه جامه های آنان به زبان آمده گفتند : راست گفتی یا علی ، شهادت می دهیم که حقا محمد ، فرستاده خدا است ، و این که تو ، یا علی ( ع ) حقا وصی اویی . ( 41 )


 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 31 / 3 / 1396

 






32 - سخن گفتن زمین با امام ( ع )


اسما بنت عمیس گوید : فاطمه زهرا ( س ) فرمود : یکی از شب ها که علی ( ع ) بر من وارد شد مرا به هراس انداخت .
عرض کردم : چگونه تو را به هراس انداخت ای سرور زنان عالمین .
فرمود : شنیدم که زمین با او حرف می زد و او نیز با او سخن می گفت . ( 38 )




 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 31 / 3 / 1396





28 - شهادت سنگریزه

سلمان گفت : نزد پیغمبر ( ص ) نشسته بودیم که علی بن ابی طالب ( ع ) وارد شد حضرت ، سنگریزه ای به او داد ، سنگریزه در دست علی ( ع ) قرار نگرفته بود که به سخن آمده می گفت : معبودی جز خدا نیست ، محمد پیغمبر خداست به پروردگاری خدا ، نبوت محمد و ولایت علی بن ابی طالب ( ع ) راضی هستم . ( 33)




موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 30 / 3 / 1396

عکس نوشته حضرت علی





26 - خورشید هفت بار با علی ( ع ) سخن گفت

خورشید هفت مرتبه با علی ( ع ) سخن گفت ، اول ؛ گفت : یا امیرالمؤ منین ! نزد خدا شفاعت کن که مرا عذاب نفرماید .
دوم ؛ گفت : مرا امر کن تا دشمنانت را بسوزانم .
سوم ؛ هنگامی که علی ( ع ) در بابل به او فرمود : برگرد . گفت : لبیک .
چهارم ؛ وقتی که به او فرمود : خطایی از من سراغ داری ؟ به عزت پروردگارم اگر خدا مردم را مانند تو آفریده بود آتش خلق نمی شد .
پنجم ؛ در زمان خلافت ابوبکر مسلمانان بر سر نماز اختلاف کردند و با علی ( ع ) مخالفت کردند ، در این جا خورشید گفت : حق به جانب او و به دست او و همراه او است ، و همه قریش و حاضرین شنیدند .
ششم ؛ خورشید سطل آب برای علی ( ع ) آورد و وضو گرفت ، فرمود : تو کیستی ؟ گفت : خورشید فروزان !
هفتم ؛ زمانی که رحلت علی ( ع ) نزدیک شد خدمت او آمده سلام کرد و سفارش هایی به هم کردند . ( 31 )





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 30 / 3 / 1396

 

عکس نوشته های حضرت علی (ع) و تصویر پروفایل تبریک تولد امام علی (ع)



24 - سبب تاخیر نماز عصر


ابن بابویه در کتاب علل از حنان روایت کرده که گفت :
به حضرت صادق ( ع ) گفتم : به چه علت امیرالمؤ منین نماز عصر را ( در وقت ظهر ) ترک کرد ؟ و با این که برای او واجب بود که نماز ظهر و عصر را باهم بخواند ( چون می دانست که وقت نماز عصر موفق به ادای آن نمی شود ، شاید هم جهت دیگری در نظر داشته ) که به تاخیر انداخت ؟
فرمود : وقتی که آن جناب ، نماز ظهر را خواند ، متوجه جمجمه ای شد که روی زمین افتاده بود ، با او تکلم کرده فرمود : ای جمجمه تو از کیستی ؟
عرض کرد : من فلان بن فلان پادشاه آل فلانم ، امیرالمؤ منین ( ع ) به او فرمود : حکایت خود ، و هویت و زمانت را برای من بیان کن که چه بوده ؟
پس جمجمه شروع کرد به بیان خبر خود ، و آنچه از خیر و شر در زمانش اتفاق افتاده و مشغول صحبت با او شد تا آفتاب غروب کرد ، و به سه حرف از انجیل با او سخن گفت که عرب کلام او را نفهمید ، و چون از حکایت جمجمه فارغ شد به خورشید فرمود : برگرد ، خورشید گفت : بعد از آنکه غروب کردم برنمی گردم ، حضرت خداوند عزوجل را خواند ، و خدا هفتاد هزار ملک که هفتاد هزار زنجیر آهنین با آنها بود را به سوی خورشید فرستاد ، و زنجیرها را به گردنش گذاشته آن را به رو کشیدند تا سفید و روشن برگشت ، و امیرالمؤ منین ( ع ) نماز
خواند ، آن گاه مانند ستاره سقوط کرد ( و پایین افتاد ) . و علت تاخیر در نماز عصر این بود . ( 29 )

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 30 / 3 / 1396

عکس نوشته های حضرت علی (ع) و تصویر پروفایل تبریک تولد امام علی (ع)


تکلم امام علی ( ع ) با خورشید و اشیا


22 - معجزه رد شمس


پیغمبر اکرم ( ص ) در منزل خود بود و علی ( ع ) هم حضور داشت ، همان دم جبرییل آمده وحی الهی آورد ، رسول خدا سر مبارک خود را روی پای علی ( ع ) گذاشت و سر برنداشت تا هنگامی که آفتاب غروب نمود ، علی ( ع ) که نماز عصر را به جا نیاورده بود بی اندازه پریشان شد ، زیرا نمی توانست سر پیغمبر را از روی زانوی خود بردارد و نمی توانست نماز را به طور معمول به جا آورد چاره ای نداشت جز این که همچنان که نشسته است یا اشاره رکوع و سجود را به عمل آورد .
پیامبر پس از آن که از آن حالت به خود آمد به علی ( ع ) فرمود : نماز عصرت قضا شد . عرض کرد : چاره ای جز این نداشتم زیرا حالت وحیی که برای شما پیش آمده بود ، مرا از انجام وظیفه بازداشت .
رسول خدا ( ص ) فرمود : اینک از خدا بخواه تا خورشید را به جای اول برگرداند تا نمازت را به وقت خودش به جای آوری ، زیرا خدا دعای تو را مستجاب می کند ، برای این که از خدا و رسول او
اطاعت کردی . علی ( ع ) حسب الامر از خدا چنان درخواستی کرد دعای او مستجاب شد و خورشید به محلی آمد که بشود نماز عصر را خواند ، علی ( ع ) نماز عصر را در وقت خود به جای آورد ، آن گاه خورشید غروب نمود . اسما گوید : سوگند به خدا هنگامی که خواست غروب کند صدایی اره مانند که بر چوب کشیده می شود از آن به گوش ما رسید . ( 27




موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 29 / 3 / 1396

-متحرک-ماه-رمضان-1




19 - گواهی جنیان بر وصایت علی ( ع )


جعفر بن عبدالحمید نقل می کند : در جایی جمع بودیم ، شخصی گفت : علی ( ع ) وصی رسول خدا ( ص ) بود . دیگران گفتند : این گونه نیست . آمدیم پیش ابوحمزه ثمالی و جریان را به او گفتیم ، ابوحمزه خشمگین شد و گفت : علاوه بر انسانها ، اجنه نیز بر جانشینی او گواهی داده اند .
ابو خیثمه تمیمی به من گفت : زمانی که قضیه حکمیت بین معاویه و علی ( ع ) اتفاق افتاد ، با خودم گفتم ، نه با علی همراهی می کنم و نه علیه او کاری انجام می دهم . بالاخره به روم رفتیم . وقتی که در ساحل رود میافارقین ( 20 ) عبور می کردم ، صدایی از پشت سرم شنیدم که می گفت :
یا ایها الساری بشط فارق
مفارق للحق دین الخالق
متبع به رئیس مارق
ارجع الی وصی النبی ( 21 ) الصادق
برگشتم ولی چیزی ندیدم پس گفتم :
انا ابوخیثمه التمیمی
لما رایت القوم فی الخصوم
ترکت اهلی غازیا للروم
حتی یکون الامر فی الصمیم ( 22 )
باز شنیدم که گفت :
اسمع مقالی وارع قولی ترشدا
ارجع الی علی الخضم الصیدا
ان علیا هو وصی احمدا ( 23 )
ابو خمیثه می گوید : پس پیش علی ( ع ) برگشتم . ( 24}




موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 29 / 3 / 1396

 

کارت پستال تبریک ماه مبارک رمضان , کارت پستال ماه رمضان , عکس نوشته ماه رمضان و روزه




18 - ابر ، مرکوب علی ( ع )


میثم تمار گفت : من در خدمت مولایم امیرالمؤ منین ( ع ) بودم که جوانی داخل شد و در وسط جماعت مسلمین نشست . چون علی ( ع ) از بیان احکام فراغت
یافت ، پسر جوان برخاست و گفت : ای ابوتراب من فرستاده ای هستم به جانب تو با رسالتی که کوه ها را به شدت می لرزاند ، از سوی مردی که کتاب خدا را از اول تا آخر حفظ کرده است و علم قضاوت ها و احکام را می داند و او از تو در کلام سخنورتر و برای این مقام سزاوارتر است .
پس برای جواب آماده شو و با کلام ناروا سخنت را آرایش نده . غضب در چهره امیرالمؤ منین ( ع ) آشکار شد و به عمار فرمود : سوار شترت شو و در میان قبایل کوفه بگرد و بگو دعوت علی ( ع ) را اجابت کنید تا حق را از باطل و حلال را از حرام و درست را از نادرست بشناسید .

 

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 29 / 3 / 1396

کارت پستال تبریک ماه مبارک رمضان , کارت پستال ماه رمضان , عکس نوشته ماه رمضان و روزه




17 - کشف حجاب از چشم عمر


جابر بن عبدالله انصاری گفت : ما نزد امیرالمؤ منین ( ع ) در مسجد رسول خدا ( ص ) نشسته بودیم که عمر بن خطاب وارد شد . هنگامی که نشست ، رو به جماعت کرد و گفت : همانا ما سرّی ( حرف خصوصی ) داریم ، مجلس را خلوت کنید . خداوند شما را رحمت کند . چهره های ما ( از سخن او ) برافروخته شد و به او گفتیم : رسول خدا ( ص ) با ما این گونه رفتار نمی کرد و در موارد اسرارش به ما اعتماد می کرد . تو را چه می شود ، از وقتی که متولی امور مسلمین شده ای ، زیر پوشش نقاب رسول خدا ( ص ) خودت را پنهان کرده ای ؟
گفت : مردم اسراری دارند که آشکار نمودن آن در میان سایرین ممکن نیست . پس ما غضبناک برخاستیم ( و به کناری رفتیم ) و او مدتی طولانی با امیرالمؤ منین ( ع ) خلوت کرد . بعد هر دو از جایشان برخاستند و باهم بر منبر رسول خدا ( ص ) بالا رفتند .

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 28 / 3 / 1396


 



پس از امیرالمؤ منین ( ع ) پرسیدم : پشت کوه قاف چیست ؟
فرمود : ورای آن چیزی است که علم شما به آن نمی رسد .
عرضه داشتیم : آیا شما آن را می دانید ؟
فرمود : علم من به ورای کوه قاف مثل علم و آگاهی من است به
احوال این دنیا و هر آن چه در آن است . همانا من بعد از رسول خدا ( ص ) محافظ و گواه بر آنم ، اوصیای بعد از من رسول خدا ( ص ) محافظ و گواه بر آنم ، اوصیای بعد از من نیز همین طور هستند . بعد فرمود : به راستی ، من به راه های آسمان داناتر از زمینم . ما آن اسم مخزون و پوشیده ایم . ما اسما حسنایی هستیم که هرگاه خدا را به حرمت آن ( اسما ) بخوانند ، اجابت می فرماید . ما نام های نوشته شده بر عرشیم و به سبب ما ، خداوند آسمان و زمین و عرش و کرسی و بهشت و جهنم را آفرید و ملایکه ، از ما تسبیح و تقدیس و توحید و تهلیل و تکبیر را آموختند . و ما کلماتی هستیم که حضرت آدم آن را از پروردگارش فرا گرفت و خداوند توبه او را ( به برکت آن کلمات ) پذیرفت .
سپس حضرت فرمود : آیا می خواهید ، چیز عجیبی به شما نشان دهم ؟
عرض کردم : آری .
فرمود : چشم هایتان را ببندید . چنین کردیم . بعد فرمود : چشم هایتان را باز کنید ، وقتی چشم گشودیم ، شهری را دیدیم که بزرگتر از آن را ندیده بودیم . بازارهایش برقرار و در میان آن ها ، مردمانی بودند به بلندی درخت خرما که به بزرگی آنها ندیده بودیم ، عرضه داشتیم : ای امیرالمؤ منین ( ع ) ، این ها چه کسانی هستند ؟

موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 28 / 3 / 1396




15 - علی ( ع ) در میان قوم عطرفه


از جمله نشانه های ( معجزات ) امیرالمؤ منین ( ع ) روایتی است که زاذان از سلمان نقل نموده که : روزی رسول خدا ( ص ) در بطحا نشسته و جماعتی از اصحاب نزد ایشان بودند . آن حضرت در حالی که روی به ما داشت و حدیث می فرمود؛ ناگاه به گردبادی نظر افکند که گرد و غبار به پا می کرد و همین طور که نزدیک می شد ، گرد و غبار بالاتر می رفت تا این که در مقابل رسول خدا ( ص ) ایستاد . در میان آن شخصی بود که گفت : ای رسول خدا ، سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد . بدان من فرستاده قوم خود هستم که به تو پناه آورده ام . ما را پناه ده و کسی را همراه من از جانب خودت بفرست که بر قوم ما تسلط داشته باشد؛ زیرا جمعی از آنان بر جمع دیگر ستم کرده اند . تا او بین ما و آن ها مطابق حکم خداوند و کتابش قضاوت کند و من از عهد و پیمان های مؤ کد بگیر که فردا صبح او را صحیح و سالم به سوی تو برگردانم ؛ مگر این که برای من حادثه ای از جانب خداوند پیش آید .
پیامبر ( ص ) فرمود : تو کیستی و قوم تو چه کسانی هستند ؟

گفت : من عطرفه بن شمراخ یکی از بنی کاخ هستم . من و جماعتی از خانواده ام استراق سمع می کردیم ؛ ولی هنگامی که ما را از آن منع کردند ، مؤ من شدیم و زمانی که خداوند تو را به پیامبری مبعوث کرد ، به تو ایمان آوردیم و تو را تصدیق نمودیم . اما گروهی از این قوم با ما مخالفت کردند و بر اعمال گذشته خویش پایدار ماندند و بین ما و آنها اختلاف افتاد . آنها از نظر تعداد از ما بیشتر و از نظر قدرت از ما نیرومندترند و بر آب و چراگاه دست یافته اند و به ما و حیوانات مان ضرر وارد می کنند؛ پس کسی را با من به سوی آنها بفرست که بین ما به حق حکم کند .

پیامبر فرمود : پوشش صورتت را بردار و خودت را به ما نشان بده تا تو را با آن صورت حقیقی ات که هستی ببینیم .

آن شخص صورتش را برای ما گشود . دیدیم پیرمردی است که بر او موی فراوان بود و سری دراز داشت و چشم هایش نیز دراز و در طول سر او قرار داشت . حدقه چشمش کوچک بود و در دهانش دندان هایی مانند دندان های درندگان بود . سپس پیامبر از او پیمان گرفت کسی را که همراهش می فرستد ، فردا صبح برگرداند .

چون کلامش پایان یافت ، پیامبر به ابی بکر ( و عمر و عثمان ) رو کرد و فرمود : کدام یک از شما با برادر ما عطرفه می رود تا ببیند آنها در چه حالند و بین آنان به حق حکم کند ؟
گفت : آنها کجا هستند ؟

حضرت فرمود : آنها زیر زمین هستند .

ابوبکر گفت: چگونه ما طاقت داخل شدن در زیر زمین را خواهیم داشت و چگونه بین قضاوت کنیم ، در حالی که زبان آنها را نمی دانیم ؟ پیامبر جواب او را نداد .

سپس رو به عمر بن خطاب کرد و همان سخنانی را که ابوبکر فرموده بود ، به عمر گفت و عمر نیز جوابی مثل جواب ابوبکر داد . سپس رسول خدا ( ص ) روبه عثمان کرد و همان حرف ها را که به آن دو ؟ ( ابوبکر و عمر ) فرموده بود ، به عثمان گفت و عثمان نیز همانند ابوبکر و عمر پاسخ داد .

سپس رسول خدا ( ص ) علی ( ع ) را خواست و به او فرمود : یا علی ، با برادرما عطرفه برو و بر قومش اشراف پیدا کن و ببین آنها در چه حالند و در بین آنها به حق حکم کن .
امیرالمؤ منین برخاست و عرضه داشت : گوش می سپارم و اطاعت می کنم ، آنگاه شمشیرش را حمایل نمود . سلمان گفت : من به دنبال علی ( ع ) حرکت کردم تا این که به وادی معهود رسیدند . وقتی امیرالمؤ منین ( ع ) وسط آن قرار گرفت ، و به من نگاه کرد و فرمود : ای اباعبدالله ، خداوند جزای کوشش تو را عطا فرماید؛ برگرد . من برگشتم ( ولی در عین حال ) ایستادم و به آن حضرت نگاه می کردم که چه کاری انجام می دهد . دیدم زمین شکافته شد و حضرت در آن فرو رفت و زمین به حال اول برگشت .

اندوهو حسرت فراوانی به من دست داد که خدا به آن داناتر است و همه آن به خاطر شفقت نسبت به امیرالمؤ منین ( ع ) بود .

به هر حال ، پیامبر ( ص ) صبح کرد و نماز صبح را با مردم خواند سپس بر کوه صفا نشست در حالی که اصحابش دور آن جناب را گرفته بودند . امیرالمؤ منین از مؤ عد مقرر دیرتر کرده بود . تا این که خورشید کاملا بالا آمد و مردم در مورد ( تاخیر ) آن حضرت زیاد حرف می زدند تا این که ظهر شد . از جمله می گفتند : جن ها ، پیامبر ( ص ) را فریب دادند و خداوند ما را از دست ابوتراب راحت کرد و افتخار کردن او به پسر عمویش تمام شد .

سرزنش دشمنان و منافقین آشکار گردید و حرفهای بسیار زدند تا این که پیامبر ( ص ) نماز ظهر و عصر را نیز خواند و به جای خود بازگشت و مردم آشکارا سخن می گفتند و از امیرالمؤ منین ( ع ) مایوس گشتند . نزدیک بود که خورشید غروب کند و مردم مطمئن شدند که علی ( ع ) هلاک شده است ، و نفاقشان هویدا گشت .
ناگهان کوه صفا شکافته شد و امیرالمؤ منین ( ع ) در حالی که از شمشیرش خون می چکید و عطرفه همراه او بود ، هویدا گشت . پیامبر ( ص ) برخاست و میان دو چشم و پیشانی علی ( ع ) را بوسید و به او فرمود : چه چیز تو را تا بحال از من دور داشت ؟

علی ( ع ) فرمود : به جانب خلق کثیری که به عطرفه و قومش ظلم کرده بودند رفتم و آنها را به سه چیز دعوت کردم ، ولی نپذیرفتند . آنها را به توحید و نبوت شما فرا خواندم ؛ از من نپذییرفتند . از آنها خواستم که جزیه بپردازند؛ قبول نکردند . ( در مرتبه سوم ) از آنها خواستم که با عطرفه و قومش صلح کنند؛ به طوری که جوی های آب و چراگاه ها ، یک روز از آن عطرفه و یک روز از آن آنها باشد اما سرباز زدند و قبول نکردند . پس شمشیر کشیدم و از آنان بیش از هشتاد هزار جنگجو را کشتم و چون آن چه را که برسرشان آمد مشاهده کردند ، فریاد زدند : الامان ، الامان .

گفتم : امانی برای شما نیست ، مگر به وسیله ایمان به خدا . پس ایمان به خدا و به شما آوردند . سپس میانه آنان و عطرفه و قومشان صلح برقرار نمودم و برادر شدند و اختلاف از میان آنها برداشته شد و تاکنون با آنها بودم . پس عطرفه گفت : ای رسول خدا ، خداوند از جانب اسلام به شما جزای خیر دهد و به پسر عموی شما ، علی ( ع ) از جانب ما پاداش خیر دهد . و عطرفه به سوی آن جا که می خواست بازگشت . ( 16)





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : سه شنبه 28 / 3 / 1396





13 - دعای علی ( ع ) در حق زاذان

سعد خفاف می گوید : به زاذان گفتم : تو قرآن را خوب تلاوت می کنی ، چگونه یاد گرفتی ؟

تبسمی کرد و گفت : روزی امیرالمؤ منین از کنار من می گذشت و من شعر می خواندم و اخلاق خوبی داشتم . از صدایم خوشش آمد . فرمود : ای زاذان ! چرا قرآن حفظ نکرده ای ؟
گفتم بیش از دو سوره که در نماز می خوانم ، از قرآن چیزی نمی دانم .

فرمود : نزدیک بیا . پس نزدیک او رفتم . در گوشم چیزهائی گفت که نفهمیدم چیست . سپس فرمود : ( دهانت را باز کن ، از آب دهان مبارک خود در دهان من انداخت ) به خدا سوگند وقتی که از کنار او برخاستم تمام قرآن را با اعرابش حفظ بودم ، بعد از آن هیچ مشکلی نداشتم که از آن بپرسم .

سعد می گوید : داستان زاذان را برای امام باقر ( ع ) نقل کردم فرمود : زاذان راست می گوید ، علی ( ع ) با اسم اعظمی که هیچ وقت رد نمی شود ، برای زاذان دعا نمود




موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی